خواب نانا
حدود ۲ ماه بود به دلیل سردی هوا واینکه اتاق خوابمون سرده تو پذیرایی می خوابیدیم .
بعد دوماه جمعه شب که خواهرم خونمون بود من ونانا و خواهرم رفتیم تواتاق خواب .نانا خان همچین به تختش نگاه می کرد انگار چیز تازه ای را کشف کرده. یک لحظه از لامپ چراغ خواب چشم بر نمی داشت.بچم جاش عوض شده بود هر یک ساعت پا می شد وگریه می کرد.تصمیم گرفتیم دیگه بریم اتاق خواب تا بچم عادت کنه.
خواب نوزاد ومادر هم برای خودش داستانیه.یک زمانی اوایل به دنیا آمدن نانا یک ساعت خواب بدون گریش آرزوم بود .تازه بیدار که می شد مگه میشد خوابوندش تا دو سه ساعت باید بغلش می کردی وراهش می بردی تا بخوابه.
البته بعد چهل روزگی بچم به این دنیا عادت کرد و حالا فقط وقتی گرسنه میشه از خواب بیدار می شه.یک عادت دیگه بچم اینه که تا چراغ را خاموش کنم و اتاق را تاریک کنم فکر می کنه که شبه و زود می خوابه.(یک راه حل مادرانه وکاملا بدجنسانه)
راستی ما آدمها چقدر زود به همه چیز عادت می کنیم.